بندباز
قبلم در یک طرف
ذهنم در طرف دیگر
مرز بین آنها یک پرتگاه است
زمان میگذرد
و من روی یک چوب باریک
از این پرتگاه رفت و آمد میکنم
مثل یک بند باز
ریسک میکنم
سقوط در گوشم زمزمه میشود
بعضی اوقات چشمانم بسته است
کورکورانه هر بار به یک سمت میروم
در جایی بسیار دورتر
زندگی نشسته است
از جایگاه ویژه او
من یک نقطه کوچک ما بین یک خطم
که این طرف و آن طرف میروم
به خیالم گاهی میخندد
نه از سر ذوق ، از بی حوصلگی
این نمایش بر آن کوتاه و تکراری
و برای من پر از استرس است
یک ,پرتگاه ,میرومبه ,خطمکه ,خیالم ,گاهی ,و آن ,طرف و ,این طرف ,خطمکه این ,آن طرف
درباره این سایت